loading...
آرال پیک
shima بازدید : 217 دوشنبه 09 بهمن 1391 نظرات (0)

اعتراف می کنم که یه روزایی خیلی جاهل بودم. نمی دونم چی شد که یهو مومن شدم چادری شدم برای نماز می رفتم مسجد اصلا یه حال و هوایی داشتم. یه روز که رفتم مسجد دیدم یه تیکه پولکی چسبیده به سجاده ام نگاه به مامانم کردم گفتم مامان خدا این پولکی رو چسبونده که منو توی مسجد نمک گیر کنه یه نگاه عمیق به هم کردیم و با لبخندمون فضا عرفانی شد بعد که برای دوستم الناز تعربف کردم کلی خندید گفت آره معلوم نیست اون پولکی به پای بو گندوی کدوم خواهر بسیجی جسبیده بود خوب شد نخوردیشنیشخند

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 541
  • کل نظرات : 62
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 90
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 102
  • بازدید امروز : 74
  • باردید دیروز : 262
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 74
  • بازدید ماه : 4,647
  • بازدید سال : 31,945
  • بازدید کلی : 408,899